زلالاب حقیقت

هوالمحبوب

نهالِ عِرضِ خود را در گورستانِ آرزوهایِ بلند و خیالهایِ خامِ کهنْ رو در پیشِ آن افلاکیان باختیم و سوزاندیم.

از بس نرفتیم و دیار به دیار نگشتیم و ماندیم و پوسیدیم…

اینجا اگر روزنی از امید هویداست که بسم الله…بیاورید تا این را ببلعیم.آنقدر گرسنه ی ذره ای حقیقت هستیم و پشیمانی از همنفسی با دروغ و فریب، پریشانمان کرده که اگر جرعه ای و تنها جرعه ای از آن زلالآب حقیقت جایی ببینیم به دست و پایش بیفتیم و التماس کنیم و ضجه زنان خود را بدان متبرک کنیم.

آری تبرک است این برای ما.آروزوهامان اگر چه خشکیده است ولی دلهامان…

گفتی دل بگذار تا بگویم.

روزگاری دل را تنها در کوره راه شب میجستیم و اکنون نیز…

حال میگویند که در ظهور خورشید نیز جایی پیدا شده که نه دل، که قلب میتپانند.

میرویم بلکه آنچه از دست رفته زنده شود.راه خود زنده میکند.

میرویم بلکه ما مردگانرا،این سبیل،به صراط برساند… .

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.